شماره ٤٩٥: نه به چشم و دل تنها نگرانيم ترا

نه به چشم و دل تنها نگرانيم ترا
همچو دام از همه اعضا نگرانيم ترا
تو به چندين نظر لطف نبيني در ما
ما به يک ديده ز صد جا نگرانيم ترا
نيست نظاره رخسار تو مخصوص به چشم
از سراپا، به سراپا نگرانيم ترا
پرده چشم سزاوار تماشاي تو نيست
از سراپرده دلها نگرانيم ترا
دل همان مي تپد از شوق تماشاي رخت
گر به صد ديده بينا نگرانيم ترا
فارغيم از هوس سير خيابان بهشت
تا به آن قامت رعنا نگرانيم ترا
نيست مانع در و ديوار نظربازان را
چون شرر در دل خارا نگرانيم ترا
چه شود گر به نگاهي دل ما شاد کني؟
ما که از جمله دنيا نگرانيم ترا
نيست در ديده حيرت زده مطلب را راه
ما نه از راه تمنا نگرانيم ترا
ديده از خواب نماليده روان مي گردي
گر بداني چه قدرها نگرانيم ترا
نرسد ديده بدبين به تو اي وادي عشق
که ز هر آبله پا نگرانيم ترا
هست با فکر تو کيفيت ديگر صائب
نه به املا و به انشا نگرانيم ترا