شماره ٤٥٨: ز تأثير دل بيدار، چشم تر شود بينا

ز تأثير دل بيدار، چشم تر شود بينا
که ماه از نور خورشيد بلند اختر شود بينا
نبرد از چشم سوزن قرب عيسي عيب کوري را
محال است از جواهر سرمه بد گوهر شود بينا
به چشم کم مبين اي ساده دل ما تيره روزان را
که صد آيينه از يک مشت خاکستر شود بينا
ببر زين خاکدان زنهار با خود سرمه بينش
وگرنه کور هيهات است در محشر شود بينا
نمي گردد هلال و بدر چون مه، مهر روشندل
محال است از حوادث فربه و لاغر شود بينا
نمي آيد به کار پاک طينت بينش ظاهر
که افتد از بهاي خويش چون گوهر شود بينا
عزيزان نيستند از پرده اسباب مستغني
ز بوي پيرهن يعقوب پيغمبر شود بينا
بلند و پست عالم مي کند افزون بصيرت را
معلم بيش در درياي بي لنگر شود بينا
ز سيل تيره حسن سعي دريا مي شود ظاهر
که از آيينه تاريک، روشنگر شود بينا
مقيم آستان فيض بخش عشق شو صائب
که نابينا شود گر حلقه اين در، شود بينا