شماره ٤٤٠: گر آن شيرين سخن تلقين کند گفتار طوطي را

گر آن شيرين سخن تلقين کند گفتار طوطي را
سخن شکر شود در پسته منقار طوطي را
به تعليم نخستين سازد از تکرار مستغني
ز حرف دلنشين آن شکرين گفتار طوطي را
سخن را نيست باغ دلگشايي چون دل روشن
که از آيينه باشد ساغر سرشار طوطي را
ز حسن برق جولان آن قدر تمکين طمع دارم
که آن آيينه رو بشناسد از زنگار طوطي را
چنان کز آب روشن سبزه خوابيده برخيزد
نمود آيينه رخسار او بيدار طوطي را
مباد اهل سخن را کار با آهن دلان يارب!
ز خون دل بود گلگونه منقار طوطي را
چو بيماران عالم را دهن تلخ است از صفرا
چه حاصل زين که ريزد شکر از گفتار طوطي را؟
نباشد حاجت آيينه در بزم صفاکيشان
به گفتار آورد آنجا در و ديوار طوطي را
به خود چون مار مي پيچد، سخن چون در ميان آيد
اگر دارد خجل طاوس از رفتار طوطي را
دل آيينه روشن غبارآلود مي گردد
وگرنه هست زير لب سخن بسيار طوطي را
سخن چين مي کند تاريک، عيش صاف طبعان را
مده در خلوت آيينه ره زنهار طوطي را
مکرر مي کند قند سخن را قرب همجنسان
ازان آيينه مي سازد شکر گفتار طوطي را
سر و کار من افتاده است با آيينه رخساري
که از سنگين دلي نشناسد از زنگار طوطي را
به من بود از دل فولاد آن آيينه رو روشن
که همچون سبزه پامال، سازد خوار طوطي را
ز ما گر حرف مي خواهي، دل روشن به دست آور
که روشن شد سواد از عالم انوار طوطي را
مگر گويا ازان آيينه رخسار شد صائب
که مي لغزد زبان در حالت گفتار طوطي را