شماره ٤١٢: نمي خواهيم روي تلخ ابر نوبهاران را

نمي خواهيم روي تلخ ابر نوبهاران را
به مشت خار ما سرگرم کن آتش عذاران را
ز چشم شور زاهد جام در دستم نمکدان شد
سزاي آن که در مجلس دهد ره هوشياران را!
غبار عاشقان چون گردباد از پاي ننشيند
گره نتوان زدن در سنگ، خاک بي قراران را
به زخم چنگل شاهين بساز اي کبک بي پروا
به رعنايي بريدي تيغ چندين کوهساران را
چه لازم کلک صائب را گهرريزي سبق دادن؟
چرا ريزش دهد تعليم کس ابر بهاران را؟