شماره ٣٣٩: اگر چه نيست غير از کوه غم فريادرس ما را

اگر چه نيست غير از کوه غم فريادرس ما را
همان خرج فغان و ناله مي گردد نفس ما را
مکن تکليف سير گلستان ما گوشه گيران را
که باغ دلگشايي هست در کنج قفس ما را
فغان کز طالع ناساز، چون گرداب در دريا
ز گردش نيست حاصل غير مشتي خار و خس ما را
فرو رفتيم عمري گر چه در دريا چو غواصان
نيامد گوهري در کف به جان بي نفس ما را
فغان کز پوچ مغزي چون جرس در وادي امکان
سر آمد عمر در فرياد بي فريادرس ما را
عبث برق فنا بر خرمن ما مي زند خود را
که مي سازد پريشان آمد و رفت نفس ما را
همين بس حاصل ما در خرابات از تهيدستي
که در هنگام مستي ها نمي گيرد عسس ما را
به تلخي قانعيم از شهد شيرين جهان صائب
نمي سازد شکار خويش اين دام مگس ما را