شماره ٣٣٨: اگر غفلت نهان در سنگ خارا مي کند ما را

اگر غفلت نهان در سنگ خارا مي کند ما را
جوانمردست درد عشق، پيدا مي کند ما را
ندارد صرفه اي آيينه ما را جلا دادن
شود رسواي عالم هر که رسوا مي کند ما را
تماشاي بساط زودسير عالم امکان
نظر پوشيدني دارد که بينا مي کند ما را
اگر روشنگر حيرت به حال ما نپردازد
که ديگر ساده از نقش تمنا مي کند ما را؟
اگر چون قطره در درياي کثرت راه ما افتد
خيال دور گرد يار، تنها مي کند ما را
به تلخي قطره ما را ز دريا ابر اگر گيرد
به شيريني دگر در کار دريا مي کند ما را
کدامين غبن ازين افزون بود ما بي نيازان را؟
که چرخ بي بصيرت خرج دنيا مي کند ما را
ز چشم بد خدا آن چشم ميگون را نگه دارد!
که در هر گردشي مست تماشا مي کند ما را
همين عشقي که روز ما ازو شب شد، اگر خواهد
به داغي آفتاب عالم آرا مي کند ما را
اگر چون شانه از هر چاک، دل راهي کند پيدا
همان زلف سبکدستش ز سر وا مي کند ما را
چنين معلوم شد از گوشمال آسمان صائب
که بهر محفل ديگر مهيا مي کند ما را