شماره ٢٦٨: در نظرها گر چه بيکاريم در کاريم ما

در نظرها گر چه بيکاريم در کاريم ما
همچو مرکز پاي برجاييم و سياريم ما
آب و گل کي مي شود صاحب بصيرت را حجاب؟
همچو چشم دام، زير خاک بيداريم ما
طوطي از گفتار در زنگ قساوت غوطه زد
از سيه کاري همان سرگرم گفتاريم ما
کام تلخي را ثمر هرگز ز ما شيرين نشد
بر زمين چون سرو از بي حاصلي باريم ما
حفظ صورت عاقبت بين را دعاي جوشن است
در ميان زنگيان، آيينه تاريم ما
گر چه ما را نيست وزني در نظرها چون حباب
قدر ما اين بس که دريا را هواداريم ما
سبزه خوابيده، زير سنگ قامت راست کرد
از گرانجاني همان در زير ديواريم ما
سينه اش را از خدنگ آه، جوشن کرده ايم
هر چه با ما مي کند، گردون سزاواريم ما
کوه غم بر خاطر آزاده ما بار نيست
خنده رو چون کبک در دامان کهساريم ما
هيچ کس را دل نمي سوزد به درد ما، مگر
در سواد آفرينش چشم بيماريم ما؟
خود درآزاريم و از ما ديگران هم در عذاب
در حريم ميکشان صائب چو هشياريم ما