شماره ٢٦٥: ياد ايامي که با هم آشنا بوديم ما

ياد ايامي که با هم آشنا بوديم ما
هم خيال و هم صفير و هم نوا بوديم ما
معني يک بيت بوديم از طريق اتحاد
چون دو مصرع گر چه در ظاهر جدا بوديم ما
بود دايم چون زبان خامه حرف ما يکي
گر چه پيش چشم صورت بين دو تا بوديم ما
چون دو برگ سبز کز يک دانه سر بيرون کند
يکدل و يکروي در نشو و نما بوديم ما
مي چرانيديم چون شبنم ز يک گلزار چشم
از نوا سنجان يک بستانسرا بوديم ما
بود راه فکر ما در عالم معني يکي
چون دو دست از آشنايي يکصدا بوديم ما
دوري منزل حجاب اتحاد ما نبود
داشتيم از هم خبر در هر کجا بوديم ما
اختر ما سعد بود و روزگار ما سعيد
از سعادت زير بال يک هما بوديم ما
چاره جويان را نمي داديم صائب درد سر
دردهاي کهنه هم را دوا بوديم ما