شماره ٢٤١: از سرشک تلخ خود باشد شراب ناب ما

از سرشک تلخ خود باشد شراب ناب ما
چون زمين شور از خود مي تراود آب ما
آبروي گوهر از گرد يتيمي مي شويم
بحر را سازد غبارآلود اگر سيلاب ما
با کمال بي قراري دلنشين افتاده ايم
در کف آيينه لنگر مي کند سيماب ما
آه سرد ما جهاني را به شور آورده است
مي کند کار نمک در ديده ها مهتاب ما
از دل چاکيم در دير و حرم با آبروي
کافر و مؤمن نمي پيچد سر از محراب ما
بحر را وجد و سماع ما به شور آورده است
آه از آن ساعت که از گردش فتد گرداب ما
بحر را سرپنجه مرجان نيندازد ز جوش
دست کوته دار زنهار از دل بي تاب ما
استخوان در پيکر ما توتيا خواهد شدن
گر چنين گردد گران صائب ز غفلت خواب ما