شماره ٢٣٧: چهره ات گل در گريبان مي کند آيينه را

چهره ات گل در گريبان مي کند آيينه را
طره ات سنبل به دامان مي کند آيينه را
از سر زانو اگر يک دم گذاري بر زمين
دل تپيدن سنگباران مي کند آيينه را
طوطي از شرم صفاي روي او، از بال و پر
در لباس زنگ پنهان مي کند آيينه را
در دل و در ديده ما گر نگنجد دور نيست
عرض حسنش تنگ ميدان مي کند آيينه را
جبهه واکرده آن دلبر آيينه رو
تنگ بر طوطي چو زندان مي کند آيينه را
طوطي ما را کند آيينه گر شيرين زبان
نطق ما هم شکرستان مي کند آيينه را
کيست تا آرايد او را، کز حجاب عارضش
در بغل مشاطه پنهان مي کند آيينه را
مي شود پاک از قبول نقش، لوح ساده اش
گر چنين روي تو حيران مي کند آيينه را
ساده لوحان زود برگردند از آيين خويش
آن فرنگي، کافرستان مي کند آيينه را
گر چه از آيينه طوطي مي شود صاحب سخن
طوطي آن خط، سخندان مي کند آيينه را
آفتاب بي زوال عارض او از شکوه
همچو صبح از سينه چاکان مي کند آيينه را
منت خشک و جبين تلخ آب زندگي
بر سکندر آب حيوان مي کند آيينه را
مي زنم صائب من از شوق لبش بر سينه سنگ
لعل ميگونش بدخشان مي کند آيينه را