شماره ١١٢: گل نزد آبي بر آتش بلبل خودکام را

گل نزد آبي بر آتش بلبل خودکام را
نيست غير از نااميدي حاصلي ابرام را
چهره خورشيد رويان را سپندي لازم است
از شب جمعه است نيل چشم زخم ايام را
عشق عالمسوز مي بايد دل افسرده را
مي پزد خورشيد تابان ميوه هاي خام را
نيست ممکن از زبان خوش کسي نقصان کند
چرب نرمي غوطه در شکر دهد بادام را
چون شرر بر جان نمي لرزم ز بيم نيستي
ديده ام در نقطه آغاز خود، انجام را
با ضعيفان پنجه کردن نيست کار اقويا
در قفس دارد نيستان شير خون آشام را
صبح چون روشن شود، از خواب غفلت سر برآر
تا کفن بر خود نسازي جامه احرام را