شماره ١٠٩: جذبه مجنون سبک سازد ز تمکين سنگ را

جذبه مجنون سبک سازد ز تمکين سنگ را
در کف طفلان دهد پرواز شاهين سنگ را
مي توان دل را به آهي کرد از غم ها سبک
يک فلاخن مي کند آواره چندين سنگ را
بر گرانخوابان غفلت مهربان است آسمان
کز فروغ لعل باشد شمع بالين سنگ را
از خيال يار، دل شد کعبه حاجت مرا
نقش شيرين در نظرها ساخت شيرين سنگ را
کم نشد از گريه مستانه خواب غفلتم
سيل نتوانست کند از جاي خود اين سنگ را
از کمان نرم بر من زور چندين مي رود
شيشه جاني هاي من دارد شلايين سنگ را
غوطه در خون مي دهد دل را فروغ داغ عشق
مي کند خورشيد عالمتاب رنگين سنگ را
يک دل افسرده بي داغ از دم گرمم نماند
در بهار از لاله گردد چهره رنگين سنگ را
چون نباشد عيد طفلان صحبت رنگين من؟
مي کند مجنون من دست نگارين سنگ را
بر خمار سنگ طفلان صبر کردن مشکل است
مي کنم بالين خود شب بهر تسکين سنگ را
از بدآموزان بود مستغني آن پيمان شکن
نيست در سنگين دلي حاجت به تلقين سنگ را
بر دل بي رحم جانان بوي گل باشد گران
شيشه در بارست از نازکدلي اين سنگ را
سختي ايام باشد بر سبک عقلان گران
کي کند ديوانه سرشار، تمکين سنگ را
بود اگر زين پيش صائب در گرانخوابي مثل
شد سبک از غفلت من خواب سنگين سنگ را