شماره ٩٧: مرکز خاک است گردون آسمان عشق را

مرکز خاک است گردون آسمان عشق را
لامکان يک پله باشد آستان عشق را
تا چه آيد، روشن است، از دست اين يک قبضه خاک
چرخ نتوانست زه کردن کمان عشق را
گفتگوي عاشقي لاحول بي دردان بود
عقل نتواند شنيدن داستان عشق را
پيش ازين اينجا نمک را قيمت الماس بود
شور من کان ملاحت ساخت خوان عشق را
روز و شب ظاهر به داغ کهنه و نو مي شود
نيست ماه و آفتابي آسمان عشق را
گرم رفتاري چراغ پيش پاي ما بس است
مشعل ديگر چه حاجت کاروان عشق را
آسمان را رعشه هيبت به خاک انداخته است
کيست تا بر سر کشد رطل گران عشق را
خاک را چون باد نعل جستجو در آتش است
نيست آسايش زمين و آسمان عشق را
شکرلله صائب از اقبال همت، عاقبت
مهربان خويش کردم قهرمان عشق را