بخش پنجم - قسمت اول

گاه شود که ناداني سخن صاحبدلان را در مبالغه و تاکيد نيت بشنود و داند که عمل بدون نيت را حاصلي نيست - چنان که سرور آدميان فرمود: انما الاعمال بالنيات و نيه المومن خير من عمله و آن نادان پندارد که اگر مثلا هنگام تسبيح يا تدريس گويد بقصد قربت تسبيح و تدريس همي کنم، و اين واژه ها در ذهنش حضور يابد، کافي است.
در صورتي که کار وي به حرکت درآوردن زباني يا حديث نفسي يا انديشه اي يا انتقال از خاطري به ديگر خاطر است و اين همه نيت نبود.
چه نيت برانگيخته گشتن دل و انعطاف و ميل و توجه آن به عملي است که از آن زود يا دير هدفي را مراد دارد. و آن انگيختگي و انعطاف اگر حاصل نبود، اختراع و اکتسابش به مجرد اراده ي متخيل نشود.
و چنان گفتاري بدون چنين اوصافي چونان گفته ي پسري ماند که بگويد: گرسنه ام و ميل غذا دارم. و بر آن باشد که با اين گفتار، حالت گرسنگي در وي حاصل آيد.
يا به گفته ي فارغ دلي ماند که گويد فلان را عاشقم و وي را دوست همي دارم و بزرگ همي دانم. در حقيقت هيچ راهي براي توجه و ميل دل به چيزي جز از طريق اکتساب اسبابش وجود ندارد.
و نفس به حقيقت زماني بهر کاري انگيخته مي شود و ميل آن همي کند که از آن راه غرضي مناسب و ملايم خويش را - به حسب اعتقاد خود - پاسخ گويد.
از اين رو آن گاه که شهوت نکاح غالب شود و نفس مشتاق آن گردد. نتوان گفت که آميزش به قصد توليد مثل است. بل در آن صورت آميزش جز به نيت قضاي شهوت نبود.
حتي اگر فاعل نيز بزبان گويد که عمل به سنت همي کنم و به قصد قربت اراده ي توليد مثل دارم. و اين واژه ها در خاطر وي حاضر نيز گردد.
مي افزايم که از همين جا راز فرموده ي پيامبر(ص) آشکار مي شود که فرمود: نيه المومن خير من عمله. عاقل را اشارتي کافي است پس بنگر و خداوند توفيق را قرين همي کند.
حکيمي گفت: آسان ترين کار آغاز دشمني است و سخت ترين کار پايان بخشيدن بدان. هر گاه همنشين تو، از کسي نزد تو به بدي ياد کند، بدان که تو دومين آن کس خواهي بود.
از کسي که ترا بيش از مرتبه ات بالا برد، برحذر باش. هر گاه وکيل خويش را مظنون گشتي، زبان درکش و برآنچه در دست او داري وثيقه گير. هم نشيني آن کس که دعوي سروري نکند و در خور سروري باشد، گرامي ترين همنشيني هاست.
محمد بن مکي گفت: . . . و هم نشيني آن کس که دعوي سروري کند و در خور سروري نباشد، بدترين همنشيني هاست. ترک مدارا گوشه اي از جنون است.
آن کس را که پيش از آن که ترا شناسد، در حقت کوتاهي کند، سرزنش مکن. آن که گفتارش را نپذيرند، سوگندش را باور مکن. کسي را که بسيار سوگند خورد، تصديق مکن.
جفاي نزديکان درد آورتر از ضرب بيگانگان است. مهرباني رشوه ي کسي است که رشوه اش نبود. بر مرد بخشنده اي که تهيدست شود، هيچ چيز گران تر از سرزنش کسي نيست که پيشت مدحش مي گفته و يا وي بدو نيکي مي کرده است.
خواري آن است که مال غير را که تصرفش همراه خطر بود، خواهد. کسي که با دشمن مدارا کند، دوستان از او ترسند. کسي که بين دو کس را برهم زند، هلاکش بدست يکي از آن دوست.
مصيبت و نياز هرگاه دست به دست هم دهد، گسستگي نگيرد. سخن چين، سخن را از دهان تو بيرون کشد، رشوه ي پنهاني، جادوگري است.
کسي که با فروتر از خود ستيزد، هيبت خود کاهد، کسي که با زبردست خود ستيزد، مغلوب شود و آن کس که با همگي خود ستيزد، پشيمان شود.
مردي مأمون را ندا داد که: اي عبدالله، اي عبدالله. مأمون خشمناک شد و گفت: مرا با اسمم همي خواني؟ مرد گفت: ما خداوند را نيز به اسمش همي خوانيم. مأمون ساکت شد، ويرا عفو کرد و انعام بخشيد.
محقق گرامي سيد شريف در شرح مواقف پيرامن علم گويد: جفر و جامعه نام دو کتاب از علي - که خدايش گرامي دارد - است و آن بزرگوار در آن دو کتاب، حوادث دنيا را تا انقراض عالم به روش دانش حروف برنوشته است.
و فرزندان نامور وي آن دو کتاب را مي شناختند و بر مبناي آنها حکم همي کردند. و در نامه ي قبول ولايت عهدي علي بن موسي الرضا(ع) به مأمون نوشته است.
تو آن حقوق از ما بشناختي که پدرانت نشناختند. و من ولايت عهدي تو را پذيرفتم هر چند جفر و جامعه نشان همي دهند که فرجامي ندارد.
بزرگان اهل مغرب را نيز از علم حروف نصيبي بود که آن را به اهل بيت نسبت همي دادند. و من به شام شعري ديدم که در آن به رمز، به پادشاهان مصر اشارت گشته بود و شنيدم که آن نيز از آن دو کتاب مستخرج است.
از گفتار بزرگان: مبتلا گشتن به مجنوني تمام، آسان تر از نيمه مجنون است. دشمني دانا، کم زيان تر از دوستي نادان است.
حکيمي را گفتند: چه کس از ديگران بدحال تر بود؟ گفت: آن کس که دامنه ي آرزو وسيع و همت بلند اما توانائي اندک است.
ابو حازم گفت: ما نمي خواهيم پيش از توبه بميريم و تا زماني که نميريم نيز توبه نکنيم.
زاهدي مردي را ديد که بر در سلطاني ايستاده است و بر پيشانيش جاي سجده اي هويدا است. گفت: درهمي بر پيشاني داري و اين جا ايستاده اي؟ زاهدي ديگر که بشنيد، گفت: اي فلان، اين نقش به جاي خويش نيست.
تورات را پنج سفر است: سفر اول آغاز خلقت و تاريخ را از زمان آدم تا يوسف(ع) در خود دارد. سفر دوم ويژه ي بخدمت گرفتن بني اسرائيل از سوي مصريان است و ظهور موسي(ع) تا هلاک فرعون و پيشوائي هارون و فرود آمدن ده فرمان و شنيدن کلام خدا از سوي آن مردم.
سفر سوم ويژه ي آموزش مراسم قرباني است. در سفر چهارم شمار اقوام و تقسيم زمين بين ايشان و احوال رسولاني که موسي(ع) به شام فرستاد و نيز خبر من و سلوي آمده است. در سفر پنجم نيز احکام و وفات هارون و جانشيني يوشع(ع) آمده است.
رباني ها و قرائان از بين يهوديان نبوت ديگر پيغمبران غير از موسي(ع) و هارون و يوشع را باور دارند و نوزده کتاب از ايشان نقل کرده و بدان پنج سفر تورات افزوده اند و کتاب ايشان با آن زيادت به چهار بخش است:
بخش اول: تورات است چنان که گفتيم. بخش دوم چهار سفر است که آن را اول گويند و آغازش از يوشع است (ع) پيرامن زوال «من » و جنگ وي باديگر سرزمينها و فتح آنها و تقسيم آن ها به قرعه. دومش موسوم به سفر حکام است که در آن اخباري از قضات بني اسرائيل است.
سومش به سموئيل و نبوت او و پادشاهي طالوت و کشته شدن جالوت بدست داود اختصاص دارد. چهارمش سفر پادشاهان است که اخبار سلطنت داود و سليمان و جز آن ها را در بر دارد و حماسه هائي چند و آمدن بخت النصر و ويراني بيت المقدس.
بخش سوم را که اخير نامند و خود چهار سفر است: اولش از آن شعياست و در آن سرزنش بني اسرائيل و بيم دادن به حوادث آينده و مژده به بردباران آمده است.
دومش از آن ارميا(ع) ست که در آن خرابي بيت المقدس و فرود مردمان به مصر آمده است. سومش از آن حزقيال است که در آن احکام طبيعت و افلاک برمز و نيز از اخبار يأجوج و مأجوج آمده است.
و چهارم قسمتش که خود دوازده سفر است عبارت است از: بيم دادن بر زلزله ها و ملخ و جز آن ها و اشارتي به موعود و رستاخيز و پيامبري يونس(ع) و بلع وي بوسيله ي ماهي و توبه ي او و پيامبري زکريا(ع) و بشارت آوردن خضر(ع).
بخش چهارم از آن کتاب که خود يازده سفر است. به تاريخ نسب اسباط و جز آن ها اختصاص دارد. دومش يکصد و پنجاه مزمار داود است که همگي اين مزامير دعا و درخواست است.
سومش داستان ايوب است که مشحون از مباحثات کلامي است. و چهارمش آثار حکمي سليمان (ع) پنجم آن خبر احبار يهود است. و ششم آن سروده هاي عبري سليمان(ع) در مخاطبت نفس و عقل است.
هفتمش جامع حکمت سليمان(ع) ناميده ميشود که مشتمل بر تحريض به لذات عقلي باقي و تحقير لذائذ فاني جسماني و بزرگداشت خداوند و بيم اوست.
هشتمش ندبه ي ارميا(ع) ناميده مي شود که خود شامل پنج مقالت است به حروف معجم حاوي ندبه بر بيت المقدس.
نهمش درباره ي پادشاهي اردشير است و دهمش از آن دانيال است شامل بر تفسير خواب و چگونگي بعث و نشور.
يازدهمين از آن عزيز(ع) است که شامل اوصاف بازگشت قوم بني اسرائيل از بابل به بيت المقدس و بناي آن است.

از سبحه الابرار:

خسروي عاقبت انديشي کرد
روي در قبله ي درويشي کرد
با بزرگي که در آن کشور بود
بر سر اهل صفا سرور بود
نوبتي چند به هم بنشستند
عقد پيري و مريدي بستند
برد صد تحفه ي خدمت بر پير
هيچ از او پير نشد تحفه پذير
روزي از بالش زين مسند ساخت
قاصد صيد سوي صحرا تاخت
باز را ديده ي بينا بگشود
کله از سر، گره از پا بگشاد
کرد آن باز رها کرده ز قيد
متعاقب دو سه مرغابي صيد
صيد را از خم فتراک آويخت
جانب پير جنيبت انگيخت
بندگي کرد که اي خاص خداي
پاک لقمه است بر اين روزه گشاي
هست از اين طعم در اين منزلگاه
پنجه ي کسب خلايق کوتاه
پير خنديد که اي پاک نهاد
نامت از لوح بقا باک مباد
جره بازت که شکاري فکن است
جيره از جوجه ي هر پيرزن است
رخشت اين ره که بپايان بردست
جو، زتوزيع گدايان خورده است
نيروي بازوي صيد اندازت
باشد از دست ستم پردازت
چشمه کز سنگ تراود پاک است
تيره از رهگذر گلخاکست
هر که آلوده به گل رهگذرش
کي ز گل پاک بود آبخورش
نيز از هم آن است:
چارده ساله بتي بر لب بام
چون مه چارده در حسن تمام
بر سر سر و کله گوشه شکست
بر گل از سنبل تر سلسله بست
داد هنگامه ي معشوقي ساز
شيوه ي جلوه گري کرد آغاز
آن فروزان چو مه در برو بوم
بر در وبامش اسيران چو نجوم
ناگهان پشت خمي همچو هلال
دامن از خون چو شفق مالامال
کرد در قبله ي او روي اميد
ساخت فرش ره او موي سفيد
گوهر اشک به مژگان ميسفت
وز دو ديده گوهرافشان ميگفت
کي پري با همه فرزانگيم
نام رفت از تو به ديوانگيم
لاله سان سوخته ي دام توام
سبزه وش پي سپر باغ توام
نظر لطف به عالم بگشاي
زنگ اندوه زجانم بزداي
نوجوان حال کهن پير چو ديد
بوي صدق از نفس او نشنيد
گفت کاي پير پراکنده نظر
رو بگردان به قفا بازنگر
که در آن منظره گلرخساري است
که جهان از رخ او گلزاري است
او چو خورشيد فلک، من ماهم
من کمين بنده ي او، او شاهم
عشقبازان چو جمالش نگرند
من که باشم که مرا نام برند
پير بيچاره چو آن سو نگريست
تا ببيند که در آن منظره کيست
زد جوان دست و فکند از بامش
داد چون سايه به خاک آرامش
کآنکه با ماره سودا سپرد
نيست لائق که دگر جا نگرد
هست آئين دوبيني زهوس
قبله ي عشق يکي باشد و بس
بدان که انس و خوف و شوق از آثار محبت است. جز آن که اين آثار برحسب نظرگاه عاشق و غلبه ي حالي که در اوست، تفاوت پذيرد.
حال اگر عاشق خواهد که از وراي حجاب غيب منتهاي جمال را دريابد و خود به کوتاه دستي خود بر فهم کنه جلال شاعر گردد، دل وي در اين دم انگيخته ي طلب گردد و درتپد و اين حالت را قرين امر غايب شوق گويند.
حال اگر عاشق را سرور قرب دست دهد و نيز شادماني از حضوري که در نتيجه ي کشف او را دست داده است، و نظرگاهش تنها بر ديدار جمال حاضر مکشوف مقصور بود و بدانچه دستش از آن کوتاه است التفات نکند، دل از آنچه ملاحظه کرده است، سخت شادمان گردد و آن شادماني را انس گويند.
حال اگر ديده ي عاشق بر صفات عز و استغنا و بي التفاتي مقصور بود و نيز بر خطر امکان زوال و بعد، دل از اين دانائي بدرد آيد و آن حال را خوف گويند و اين حالت خود تابع آن ملاحظات است.
در نهج البلاغه آمده است که علي بن ابيطالب(ع) به کسي که در محضرش استغفار کرد، گفت: مادرت به عزايت نشيند، آيا داني که معني استغفار چيست؟
استغفار را مرتبه ي عليين است و بر شش معني واقع همي گردد: اول آن پشيماني است بر بگذشته و دوم: تصميم بر اين که آدمي بگذشته باز نياورد.
سوم: آن که حقوق مردم بديشان واپس دهد تا فارغ و بي پي آمد به حضرت باري شود. چهارم: آن که حق هر تکليفي را که پيش از آن تباه ساخته، به جاي آرد و بگذارد.
پنجم: آن که گوشتي که از حرام بر تن دارد، با اندوه چنان آب کند که پوستش بر استخوان چسبد تا دوباره بينشان گوشت نو آيد.
و ششم: آن که جسم خويش را چنان که شيريني گناه چشانده است، مزه ي درد طاعت چشاند. در آن صورت توان گفت: استغفرالله . . . .
عبدالله بن مبارک راهبي را گفت: عيد شما کدامين روز است؟ گفت: روزي که در آن معصيت خداوندي نکنيم، عيد ماست.
زاهدي به روز عيد با ظاهري ژنده بيرون آمد. گفتندش که چنين روز عيدي با چنين حالي بيرون آيي در حالي که مردمان بدين روز جامه ي نو پوشند؟ گفت: هيچ چيز به اندازه ي طاعت خداوندي بهر وي زينت به حساب نيايد.
شب دراز و دل جمع و پاسبان در خواب
چه سجده ها که بر آن خاک در توان کردن

. . .

زاهد نکند گنه که قهاري تو
ما غرق گناهيم که غفاري تو
او قهارت خواند و ما غفارت
آيا به کدام نام خوش داري تو؟
رندان گاهي ملک جهان مي بازند
گاهي به نگاهي دل و جان مي بازند
اين طور قماردانه چند ست و نه چون
هر طور برآيد آن چنان مي بازند
بزرگي گفت: اميد، دوستي مونس است. اگر فرجاميش نيز نبود، ترا سرگرم بداشته است.
در يکي از کتب آسماني آمده است: اي آدميزاده، اگر تمامي دنيا ترا بود. ترا بيش از روزي از آن نصيب نبود. حال اگر من قوت تو از آن دهم و حسابش را بر غير تو نهم، به تو نيکي کرده ام يا نه؟
در تفسيري پيرامن آيه ي: «انه کان للاء و ابين غفورا» آمده است که اواب کسي است که پس از توبه بار دگر گناه کند و بعد توبه آرد.
ابن مسعود گفت: بهشت را هشت در است که همگي باز و بسته شود الا در توبه که فرشته اي بر آن ايستاده است که هرگز بسته نشود.
سفيان بن عيينه گفت: ابراهيم بن ادهم در کوه هاي شام ديدم. گفتمش: ابراهيم، خراسان را چرا ترک گفته اي؟ گفت از آن رو که زندگي تنها در اين جا گواراست که دين خويش بردارم و از کوهي بديگر کوه با آن بگريزم.