في الريا و التلبيس بالذين هم اعظم جنود ابليس

نان و حلوا چيست اي شوريده سر؟
متقي خود را نمودن بهر زر
دعوي زهد از براي عز و جاه
لاف تقوي، از پي تعظيم شاه
تو نپنداري کزين لاف و دروغ
هرگز افتد نان تلبيست به دوغ؟
خرده بينانند در عالم بسي
واقفند از کار و بار هر کسي
زيرکانند از يسار و از يمين
از پي رد و قبول، اندر کمين
با همه خودبيني و کبر و مني
لاف تقوي و عدالت مي زني
سر به سر، کار تو در ليل و نهار
سعي در تحصيل جاه و اعتبار
دين فروشي، از پي مال حرام
مکر و حيله، بهر تسخير عوام
خوردن مال شهان، با زرق و شيد
گاه خبث عمرو، گاهي خبث زيد
وين عدالت با وجود اين صفات
هست دائم، برقرار و برثبات!
بر سرش، داخل نگردد «لا» و «ليس »
اين عدالت هست کوه بوقبيس
مي نيابد اختلال از هيچ چيز
چون وضوي محکم «بي بي تميز»