شماره ٥

دلا تا به کي، از در دوست دوري
گرفتار دام سراي غروري؟
نه بر دل تو را، از غم دوست،دردي
نه بر چهره از خاک آن کوي، گردي
ز گلزار معني، نه رنگي، نه بويي
در اين کهنه گنبد، نه هايي، نه هويي
تو را خواب غفلت گرفته است در بر
چه خواب گران است، الله اکبر
چرا اين چنين عاجز و بي نوايي
بکن جستجويي، بزن دست و پايي
سؤال علاج، از طبيبان دين کن
توسل به ارواح آن طيبين کن
دو دست دعا را برآور، به زاري
همي گو به صد عجز و صد خواستاري:
الهي به زهرا، الهي به سبطين
که مي خواندشان، مصطفي قرة العين
الهي به سجاد، آن معدن علم
الهي به باقر، شه کشور حلم
الهي به صادق، امام اعاظم
الهي، به اعزاز موسي کاظم
الهي، به شاه رضا، قائد دين
به حق تقي، خسرو ملک تمکين
الهي، به نقي، شاه عسکر
بدان عسکري کز ملک داشت لشکر
الهي به مهدي که سالار دين است
شه پيشوايان اهل يقين است
که بر حال زار بهائي عاصي
سر دفتر اهل جرم و معاصي
که در دام نفس و هوي اوفتاده
به لهو و لعب، عمر بر باد داده
ببخشا و از چاه حرمان بر آرش
به بازار محشر، مکن شرمسارش
برون آرش از خجلت رو سياهي
الهي، الهي، الهي، الهي