شماره ٤: بگذر ز علم رسمي، که تمام قيل و قال است

بگذر ز علم رسمي، که تمام قيل و قال است
من و درس عشق اي دل! که تمام وجد و حال است
ز مراحم الهي، نتوان بريد اميد
مشنو حديث زاهد، که شنيدنش وبال است
طمع وصال گفتي که به کيش ما حرام است
تو بگو که خون عاشق، به کدام دين حلال است؟
به جواب دردمندان، بگشا لب اي شکرخا!
به کرشمه کن حواله، که جواب صد سوال است
غم هجر را بهائي، به تو اي بت ستمگر
به زبان حال گويد که زبان قال لال است