ديگجوش

اگر چه رند و خراب و گداي خانه به دوشم
گدائي در عشقت به سلطنت نفروشم
اگر چه چهره به پشت هزار پرده بپوشي
توئي که چشمه نوشي من از تو چشم نپوشم
چو ديگجوش فقيران بر آتشم من و جمعي
گرسنه غم عشقند و عاشقند به جوشم
فلک خميده نگاهش به من که با تن چون دوک
چگونه بار امانت نشانده اند به دوشم
چنان به خمر و خمار تو خوابناکم و مدهوش
که مشکل آورد آشوب رستخيز به هوشم
صلاي عشق به گوشم سروش داده به طفلي
هنوز گوش به فرمان آن صلاي سروشم
تو شهريار بيان از سکوت نيم شب آموز
گمان مبر که گرم لب تکان نخورد خموشم