درس حال

اگر بلاکش بيداد را به داد رسي
خدا کند که به سر منزل مرا درسي
سياهکاري بيداد عرضه دار اي آه
شبان تيره که در بارگاه دادرسي
جهان ز تيرگي شب بشوي چون خورشيد
اگر به چشمه نوشين بامداد رسي
سواد خيمه جانان جمال کعبه ماست
سلام ما برسان گر بر آن سواد رسي
به گرد او نرسي جز به همعناني دل
اگر چه جان من از چابکي به باد رسي
بهشت گمشده آرزو تواني يافت
اگر به صحبت رندان پاکزاد رسي
وراي مدرسه اي شيخ درس حال آموز
بر آن مباش که تنها به اجتهاد رسي
غلام خواجه ام اي باد توتيا خواهم
اگر به تربت آن اوستاد راد رسي
ترا قلمرو دلهاست شهريارا بس
چه حاجتست به کسرا و کيقباد رسي