انتظار

باز امشب اي ستاره تابان نيامدي
باز اي سپيده شب هجران نيامدي
شمعم شکفته بود که خندد به روي تو
افسوس اي شکوفه خندان نيامدي
زنداني تو بودم و مهتاب من چرا
باز امشب از دريچه زندان نيامدي
با ما سر چه داشتي اي تيره شب که باز
چون سرگذشت عشق به پايان نيامدي
شعر من از زبان تو خوش صيد دل کند
افسوس اي غزال غزل خوان نيامدي
گفتم به خوان عشق شدم ميزبان ماه
نامهربان من تو که مهمان نيامدي
خوان شکر به خون جگر دست مي دهد
مهمان من چرا به سر خوان نيامدي
نشناختي فغان دل رهگذر که دوش
اي ماه قصر بر لب ايوان نيامدي
گيتي متاع چون منش آيد گران به دست
اما تو هم به دست من ارزان نيامدي
صبرم نديده اي که چه زورق شکسته ايست
اي تخته ام سپرده به طوفان نيامدي
در طبع شهريار خزان شد بهار عشق
زيرا تو خرمن گل و ريحان نيامدي