روزه شکن

تا دهن بسته ام از نوش لبان ميبرم آزار
من اگر روزه بگيرم رطب آيد سر بازار
تا بهار است دري از قفس من نگشايد
وقتي اين در بگشايد که گلي نيست به گلزار
هرگز اين دور گل و لاله نمي خواستم از بخت
که حريفان همه زار از من و من از همه بيزار
هر دم از سينه اين خاک دلي زار بنالد
که گلي بودم و بازيچه گلچين دل آزار
گل بجوشيد و گلابش همه خيس عرق شرم
که به يک خنده طفلانه چه بود آنهمه آزار
چشم نرگس نگرانست ولي داغ شقايق
چشم خونين شفق بيند و ابر مه آزار
ابر از آن بر سر گلهاي چمن زار بگريد
که خزان بيند و آشفتن گلهاي چمن زار
شهريارست و همين شيوه شيدايي بلبل
بگذاريد بگريد بهواي گل خود زار