شماره ٧٠

کثرت و وحدت که مي گوئي چنان
اعتبار عقل باشد اين و آن
علم و عقل و زهد من بر باد رفت
غير ياد او مرا از ياد رفت
در خرابات فنا افتاده ام
سر به پاي خم مي بنهاده ام
موج و دريا نزد ما باشد يکي
هر دو يک آبند آن يک بي شکي
يک مسمي باشد و اسما هزار
آن يکي در هر يکي خوش مي شمار
جامي از مي پر ز مي بستان بنوش
اين چنين مي شادي رندان بنوش
قطره و موج و حباب از ما بجو
يک حقيقت از همه اشيا بجو
دل به دريا ده که صاحب دل توئي
وز وجود بحر و بر حاصل توئي
روح ما از نور اعظم نور يافت
وز وجود آل او منشور يافت
از خلافت خلعتي انعام کرد
نعمت الله او مرا خوش نام کرد
گنج اسما بر سر عالم فشاند
هر يکي بر مسند وحدت نشاند
هر يکي بيني غرقه درياي اوست
عالمي سرگشته سوداي اوست
اي که گوئي باشد اين رشته دو تو
باشد آن يک تو ولي بي ما و تو
آينه روشن کن اي جان پدر
در همه آئينه او را مي نگر
هر که آن يک را نبيند در همه
کور باشد نزد بينا بر همه
نور روي او به نور او ببين
ديده اي از وي طلب نيکو ببين
خوش خيالي نقش بسته در نظر
در خيال او جمالش مي نگر
يک شرابي نوش کن از جام ها
ساقئي را مي نگر در جامه ها
عارفان را مي رسان از ما سلام
صد سلام از ما به ياران والسلام