شماره ٦٦

ديديم خيال موج و دريا
نقشي است بر آب ديده ما
بر پرده چشم ما سوي الله
نقشي است خيال بسته والله
نقاش نگر که نقش بسته
با نقش خوشش خوشي نشسته
يک عين بود بسي مظاهر
عيني به مظاهر است ظاهر
ذاتش بنمود در مرايا
صورت بستند جمله اشيا
فياض به فيض اقدس اي جان
فرموده تعينات اعيان
اعيان در علم ثابتانند
بالذات بدانکه عين ذاتند
هر عين به تو عيان نمايد
اسمي چو نقاب برگشايد
مجموع صفات او نسب دان
انساب همه از او فروخوان
بحر است و حباب و موج و جو چار
هرچار يکي بود بناچار
هر فيض خوشي از اين فيوضات
فتحي است که بخشدت فتوحات
جامي به کف آر تا تواني
مي نوش ز خم خسرواني
مي نوش به ذوق در سحرگاه
شادي روان نعمت الله