شماره ٥٥

ديديم وجود جز يکي نيست
در بودن آن يکي شکي نيست
عالم همه سايه وجودند
بي جود وجود خود نبودند
در سايه وجود مي توان ديد
بيناست کسي که آنچنان ديد
عالم همه جام و جام مي مي
عيني بظهور شد و من و وي
يک عين به نام صد هزار است
يک ذات و صفات بي شمار است
ما آئينه خدا نمائيم
اما به خدا که ما نمائيم
تو صورت او و معنيت او
هر دو بنگر که هست يک رو
نه خاص و نه عام اين وجود است
هر چند که عين جمله بود است
نه مطلق و نه مقيد است او
او را تو يکي بگو و هم دو
نه خارجيش نه ذهنيش خوان
يعني که اعم از اين و آن دان
اما اينها مراتب اوست
يک ذات نگر که بحر و هم جو است
در مرتبه ايش بحر خوانند
در مرتبه ايش قطره دانند
گه ظلمت و گاه نور دانش
گه خاص و گهي به عام خوانش
يک عين و مراتبش فراوان
در وحدت و کثرت آنچنان دان
اما زان رو که حضرت اوست
نه عام و نه خاص باشد اي دوست
رندانه بيا به بزم مستان
مي نوش ز جام مي پرستان
ظاهر جام است و باطنش مي
از روي وجود جام مي مي
جام و مي عاشقان چنين است
اول آن است و آخر اين است