شماره ٤٦

حسن او در آينه پيدا شده
نور رويش ديده و شيدا شده
ديده ام آئينه گيتي نما
گر نظر داري ببين در چشم ما
چشم ما روشن به نور او بود
اين چنين چشم خوشي نيکو بود
موج و دريا نزد ما هر دو يکي است
آن يکي در هر دو عالم بي شکي است
چيست عالم؟ در محيط ما حباب
بر سر آب آمده جام شراب
خوش خوشي با ما در اين دريا درآ
تا بيابي ذوق حال ما به ما
ذره ذره هر چه آيد در نظر
آفتابي مه نقابي مي نگر
نقد گنج کنت کنزا را طلب
جوهر در يتيم از ما طلب
جامي از مي پر ز مي بستان بنوش
شير اگر نوشي ازين پستان بنوش
بر سر دار فنا سردار شو
از بقاي خويش برخوردار شو
هر که او فاني شود باقي شود
رند اگر رندي کند ساقي شود
گر حريف ساقي ياران شوي
ساقي سرمست مي خواران شوي
غير او نقش خيالي گفته اند
در اين صورت به معني سفته اند
شخص و سايه دو نمايد در نظر
گر نيي احول يکي را مي نگر
جان عالم آدم است اي آدمي
دل به ما ده يک دمي گر همدمي
در خرابات فنا با ما نشين
ذوق سرمستان بزم ما ببين
آينه بردار تا بيني نکو
جان و جانان خوش نشسته روبرو
نور او داريم دايم در نظر
يک نظر در چشم مست ما نگر
يار شيريني که او حلوا شود
مشکلاتش سربسر حل وا شود
نعمت الله در همه عالم يکي است
در ميان عاشقان جاني بکي است
عارفانه گر ترا باشد يقين
نزد تو حق اليقين باشد چنين
علم توحيد است اگر داني تمام
بعد از اين توحيد خواني والسلام