شماره ٤٤

اين نصيحت به گوش جان بشنو
با تو گويم چنين چنان بشنو
قرة العين همدم ما شو
سعي کن همچو جد و آبا شو
اين دويي خيال را بگذار
اي يگانه بيا و يکتا شو
صورت و معني همه درياب
مي و جامند همچو آب وحباب
در همه آينه يکي بنگر
آن يکي نيز بيشکي بنگر
متخلق به خلق حق مي باش
گنج اخلاق بر همه مي پاش
گر تو فاني شوي بقا يابي
عمر جاويد از خدا يابي
درد دردش بنوش و درمان جو
جان به جانان سپار و جانان جو
در همه شيي جمال اسما بين
با همه اسم يک مسما بين
گر خيالش به خواب مي بيني
تو به خوابي حجاب مي بيني
ماه ديدي در آفتاب نگر
آفتابي به ماهتاب نگر
گفته ام من ترا خليل الله
خوش خليلي اگر شوي آگاه
گر ز باطل تمام وارستي
حق پرستي به حق چو پيوستي
جبر تند و قدر بود ويران
مرکب خود ميانشان ميران
تو ز هستي و نيستي بگذر
شايد اين جا که نيستي بگذر
در ولايت امام کامل جو
عمر داري ز عمر حاصل جو
جام گيتي نما به دست آور
دامن اوليا به دست آور
گر ز اسرار حق شدي آگاه
خوش بگو لا اله الا الله
تابع دين جد خود مي باش
هر چه يابي به اين و آن مي پاش
هر که حق را به عين او بيند
بد نبيند همه نکو بيند
چون هويت يکي است اسما را
به هويت يکي بود اسما
در نظر عالم است چون سايه
سايه بنگر به نور همسايه
صفت و ذات و اسم را ميدان
سه يکي و يکي به سه مي خوان
يک جمال است اگر خبر داري
عين او بين اگر نظر داري
در ظهور است مظهر و مظهر
نيک درياب باطن و ظاهر
نور او را به نور او بنگر
در همه آينه نکو بنگر
ابدا علم از خدا مي جو
چون بيابي به طالبان مي گو
سخن عارفانه خوش مي خوان
معنيش همچو عارفان مي دان
يک حقيقت به اسم بسيار است
يک مؤثر هزار آثار است
کثرت و وحدت اين چنين گفتيم
در توحيد را نکو سفتيم