شماره ٤٣

اي وجود تو منبع انوار
وي ضمير تو مخزن اسرار
اي دل روشن تو چون مرآت
مي نمايد به خلق ذات و صفات
دوش سري لطيف فرمودي
يد بيضا تمام بنمودي
از کلام قديم گفتي گو
که خبر چون قديم باشد او
يا که تخصيص اين کلام به حق
از چه رو مي کني بگو مطلق
باز فرق حديث و قرآن چيست
دو سخن از يکي است اين آن چيست
از چه شد آخر ار کلام خداست
کرمي کن بگوي با من راست
خوش جوابي بگويمت بشنو
عارفانه ز حال کهنه و نو
کون جامع که حادث ازلي است
مجمع فيضهاي لم يزلي است
حادث است و قديم همچو کلام
صورت و معني است باده و جام
مصحفش جامع کلام الله
حضرتش منزل سلام الله
احد است و محمد و احمد
از ازل هست و بود تا به ابد
لفظ او جام معني او مي
نوش مي کن ز جام او هي هي
آينه کامل است از آن به کمال
مي نمايد در او جمال و جلال
مجمع جامع الحکم ذاتش
هست سبع المثاني آياتش
لوح ام الکتاب دفتر او
عقل درسي گرفته از بر او
لاجرم قول او تمام بود
گفته اش جمله با نظام بود
حکم و تخصيص اين سخن به خدا
زان جهت مي کنم دمي بخودآ
به تعين ورا رسولش خوان
به تعين رسول مرسل دان
وحي از جمع او به تفصيلش
آمده از براي تفضيلش
هر کتابي که انبيا گويند
جزوي از کل دفتر اويند
به لساني که آن لسان حق است
گفته از حق چنانکه آن حق است
چونکه جبريل آمده به ميان
وحي خوانيم و آن سخن قرآن
هم به الهام خاص حضرت او
سخنش را حديث قدسي گو
قسم ديگر حديث او باشد
هر چه گويد همه نکو باشد
به اضافه سه نوع گشت کلام
نيک درياب اين سخن والسلام