شماره ٤١

بشنو اسماي الهي يادگير
زانکه هم واحد بود آن هم کثير
ما صفات و ذات اسما خوانده ايم
اسم را عين مسما خوانده ايم
اسم اسم است آنکه مي خوانيش اسم
کي چنين خواني اگر دانيش اسم
در مقام جمع روشن شد چو شمع
آنچه مخفي بود اندر جمع جمع
عارفان ذات و صفت دانند اسم
بي صفت ذاتش کجا خوانند اسم
مي تجلي دان و جامش عالم است
بودن اين هر دو هر دو با هم است
جام و مي درياب چون آب و حباب
تا سؤال هر دو را يابي جواب
جام و مي با همدگر همدم شدند
صورت و معني بهم محرم شدند
نيستي و دم ز هستي مي زني
از مني بگذر اگر يار مني
از خودي در حضرت او دم مزن
ملک توحيد از دويي بر هم مزن
آينه برداشت برقع را گشود
آن يکي از هر يکي رويي نمود
در همه صورت تو آن معني نگر
صورت و معني خود يعني نگر
سايه و خورشيد از هم دور نيست
روشن است اين چشم ما و کور نيست
برزخ است اين حضرت و باشد دو رو
زين سبب غيب مضاف است نام او
با شهادت وجه او باشد مثال
چار حضرت گفتم اي صاحب کمال