شماره ٤٠

تا نگيري دامن رهبر به دست
کي ز گمراهي تواني باز رست
ره بيابان است و تو گمره کجا
ره تواني برد اي مرد خدا
ديده تو بسته و راهي دراز
بي دليلي چون روي راه حجاز
رهروي کن در طريق نيستي
شايد اندر هيچ منزل نيستي
رهنمايي جو قدم در راه نه
گر روي در راه با همراه به
کار بي مرشد کجا گردد تمام
مرشدي بايد مکمل و السلام
گر ترا دردي است درمان را بجو
ور ترا سري است با مرشد بگو
گر نداري مرشدي جوياش باش
چون بديدي خاک گرد پاش باش
دامن او را بگير و بنده شو
وانگهي در بندگي پاينده شو
هر چه فرمايد مکن بر وي مزيد
تا مريدي گردي همچون بايزيد
چيست شرط ره سخن بشنودن است
مرده پير مربي بودن است
بي مربي کار کي گيرد نظام
مرشدي بايد مکمل و السلام