شماره ٣٧

در صدف گوهري نهان گشته
آن نهان بر همه عيان گشته
صدف و گوهريم و دريا هم
نظري کن به عين ما فافهم
صدف ما اگر چنان باشد
درج در يتيم آن باشد
صدف و گوهرش به هم مي بين
نظري کن به چشم ما بنشين
مي و جامش به همدگر درياب
خوش حبابي پر آب بر سر آب
هر صدف گوهري در او باشد
چون گهر باشدش نکو باشد
طلب گوهر ار کني جانا
قدمي نه درآ در اين دريا
گر تو دريا دل و گهر جويي
گوهر از خود بجو که تو اويي
موج و بحر و حباب و جويي تو
عين ما را بجو که اويي تو
گنج و گنجينه و طلسم نگر
صفت و ذات بين و اسم نگر