شماره ٣٥

جامع مجموع اسما آدم است
لاجرم او روح جمله عالم است
عقل اول دره بيضا بود
صورت و معني جد ما بود
آدم معني است عقل کل به نام
جمله عالم از او يابد نظام
حضرت مبدع چو او را آفريد
مبداء مجموع عالم شد پديد
علم اجمالي است او را از قضا
لاجرم لوح قضا خوانيم ما
نفس کليه از او حاصل شده
اين و آن با همدگر واصل شده
مرد و زن يعني نفوس و هم عقول
فرع ايشانند اين هر دو اصول
نفس کل ياقوته حمرا بود
اين کسي داند که او از ما بود
علم تفصيلي ز لوح او بخوان
جامع لوح قدر باشد چنان
بعد از اين هر دو طبيعت گفته اند
در اين معني به حکمت سفته اند
آنگهي باشد هيولا ياد دار
صورتي خوش بر هيولا مي نگار
هر دو با هم جسم کلي خوانده اند
خوش حکيمانه سخنها رانده اند
عرش اعظم تخت الرحمن بگو
الرحيم از کرسي اعلي بجو
سقف جنت عرش کرسي زمين
خوش جناني باشد ار يابي چنين
بندگي سيد هر دو سرا
اينچنين فرمود ما را از خدا
هفت افلاکند نيکو ياد دار
کوکب هر يک به هر يک مي شمار
چون زحل پس مشتري مريخ هم
آفتاب و زهره چون جام جم
با عطارد ماه خوش سيما بود
نيست پنهان اين سخن پيدا بود
چار ارکان مخالف بعد از اين
معدن است و بس نبات اي نازنين
باز حيوان آنگهي جن اي پسر
نيک ترتيبي است نيکو مي نگر
در زمين و آسمان باشد ملک
روز و شب خيرات مي پاشد ملک
آخر ايشان همه انسان بود
گرچه انسان اول ايشان بود
معنيش اول به صورت آخر است
روح باطن جسم پاکش ظاهر است
جامع مجموع اسما او بود
جمله ميدان کاين جمل نيکو بود
روشن است و ديده ام هر آينه
مي نمايد روي او هر آينه
از وجودش يافته عالم نظام
بلکه جان عالم است او والسلام