شماره ٢٩

از تعين اسم اعظم رو نمود
در حقيقت آن تعين اسم بود
بي تعين نه نشان و نام هم
بي تعين نه مي است و جام هم
وحدت ذاتش تعين گفته اند
در اين معني به حکمت سفته اند
يکي تعين اصل و باقي فرع او
آن تعين در همه بنگر نکو
آن تعين مبدع و مرجع بود
يک حقيقت منشاء و منبع بود
جمله اشيا ظلالات وي اند
بي تعين جمله اعيان کي اند
هر تعين زان تعين حاصل است
با همه آن يک تعين واصل است
آن تعين همچو خم مي به جوش
از همه جامي تعين باده نوش
از صفت برتر بود تنزيه ذات
از وجود اوست اسما و صفات
اصل مجموع برازخ خوانمش
برزخ بحر ازل مي دانمش
دره بيضا ازين درياي ماست
حضرت يکتاي بي همتاي ماست
نفس کل از عقل کل آمد پديد
جزو و کل از جام و مل آمد پديد
بعد از اين عالم مثال مطلق است
اين سخن نزد محقق بر حق است
آنگهي باشد شهادت هر چه هست
خواه مخمور است و خواهي رند مست
جام و مي ساقيش مي خوانم به هم
فاضل و باقيش مي دانم به هم