شماره ٢٨

طره شب را مطرا کرده اند
نور روي روز پيدا کرده اند
خوش در ميخانه اي بگشاده اند
ساغري پر مي به رندان داده اند
در نظر نقشي خيالي بسته اند
با خيال خويش خوش بنشسته اند
هر نفس جامي به رندي مي دهند
هر دمي بزمي بجايي مي نهند
راز پنهان آشکارا گفته اند
جمله اسرار با ما گفته اند
يک وجود و صد هزاران آينه
مي نمايد آن يکي هر آينه
گنج اسما در همه عالم نگر
اسم جامع بايدت آدم نگر
عارفانه قطره و دريا ببين
قطره و دريا همه از ما ببين
عين دريا ديده ام در قطره اي
آفتابي يافتم در ذره اي
اي عجب دريا و قطره عين ماست
غير ما خود قطره و دريا کجاست
اسم و رسم ما حجاب ما بود
صورت ما قطره و دريا بود
صورت و معني ما هم عين ماست
اين سخن داند کسي کو آشناست
جامي از مي پر ز مي خوش نوش کن
با حريفان دست در آغوش کن
از دويي بگذر که تا يابي يکي
آن يکي جو تا بيابي بي شکي
جام مي آئينه گيتي نماست
ساقي ما مظهر لطف خداست
ساقي و جام ومي و رند و حريف
آن لطيف است آن لطيف است آن لطيف
نعمت الله سيد است و بنده هم
باد باقي تا ابد پاينده هم