شماره ٢٢

گر به هستي آيي اينجا نيستي
کوش تا در راه هستي نيستي
نيستي و دم ز هستي مي زني
از مني بگذر اگر يار مني
ملک توحيد از دويي بر هم مزن
از دويي در حضرت او دم مزن
اعتباري باشد اين ما و تويي
اعتباري خود ندارد اين دويي
اسم اعظم در همه عالم يکي است
وحدت اسم و مسما بي شکي است
هر چه بيني صورت اسماي اوست
هر که يابي غرقه درياي اوست
جام و مي گرچه دو باشد در نظر
در حقيقت يک بود نيکو نگر
دونمايد گر چه يک باشد نه دو
يک بود دو گر نباشد ما و تو
گر يکي را صد شماري صد يکي است
صد مراتب باشد آن يک خود يکي است
گر نه اي احول يکي را دو مبين
ور يکي مي بيند آن دو تو مبين
رو فنا شو از صفات و ذات خود
تا ز تو با تو نماند نيک و بد
چون شدي فاني فنا شو از فنا
تا خدا ماند خدا ماند خدا