شماره ١٢

چشم ما تا عين ما را ديده است
در نظر ما را چو نور ديده است
اين عجب بنگر که عيني در ظهور
مي نمايد اين همه اعيان چو نور
عين عاشق عين معشوق وي است
عشق بي معشوق و بي عاشق کي است
عين او بنگر به عين نور او
تا که باشي ناظر و منظور او
گرد اعيان مدتي گرديده ام
عين او را عين اعيان ديده ام
اين اضافت در ظهور ما به ماست
ورنه بي ما اين اضافت خود کجاست
از اضافت بگذر و از اين هم
تا نماند جسم و روح و عين هم
شد هلاک اين عين ما در عين او
کل شيئي هالک الا وجهه
رويت عيني به عين ما بود
عين ما گه موج و گه دريا بود
هر که با درياي ما شد آشنا
عين ما بيند به عين ما چو ما
يک حقيقت در دو مظهر رو نمود
دو نمود اما حقيقت دو نبود
يک وجود است و کمالاتش بسي
سر اين نکته نداند هر کسي
معنيت معشوق و صورت عاشق است
ور بگرداني سخن هم صادق است
ور بگوئي جام و مي هر دو يکي است
در حقيقت حق بود آن بي شکي است
ور بگوئي جام جام و مي مي است
اين يکي مائيم و آن ديگر وي است
اعتباري دان مراتب را تمام
نيک درياب اين لطيفه والسلام
اعتبار معتبر باشد چنين
معتبر باشد هم آن قول و هم اين
گاه محمودم گهي باشم اياز
گاه نازي مي کنم گاهي نياز
عاشق و معشوق و عشقم گاه گاه
اين چنين فرمود محبوب اله
در دل خود دلبر خود را بجو
کام جان خويشتن آنجا بجو
نعمت الله جو که تا يابي همه
هر چه مي جوئي ز ما يابي همه