شماره ٧٠٣: آمد آن ساقي سرمست و بدستش جامي

آمد آن ساقي سرمست و بدستش جامي
گوئيا مي طلبد همچو مني بدنامي
در همه کوي خرابات مغان نتوان يافت
دردمندي چو من عاشق دردآشامي
همدم جام شرابيم و حريف ساقي
يک دمي همدم ما باش که يابي کامي
در نظر نقش خيال رخ و زلفش دارم
زان نظر صبح خوشي دارم و نيکو شامي
ذوق سرمستي ما گر طلبي اي زاهد
نوش کن از مي ما شادي رندان جامي
قدمي نه که به مقصود رسي در ره ما
زانکه محروم نشد هر که بيامد گامي
ناله ني شنو اي جان عزيز سيد
تا رساند بتو از حضرت او پيغامي