شماره ٦٩٣: از جرعه جام لايزالي

از جرعه جام لايزالي
مستيم و خراب و لاابالي
افتاده خراب در خرابات
فارغ ز وساوس خيالي
بگذر ز حديث دي و فردا
معشوقه چو حاصل است حالي
در ميکده رو شراب درکش
زان جام مروق زلالي
مي سوز چو شمع در غم عشق
مي نال که خوش به عشق نالي
بنگر که ز عشق ني بنالد
با اين همه بي زبان ولالي
ماه نظرت چو کامل آيد
خواهي قمر است و خواه هلالي
من ذره ام و نگار خورشيد
خورشيد ز ذره نيست خالي
سيد مست است و جام بر دست
در مجلس عشق لا يزالي