شماره ٦٨٧: از براي خدا بيا ساقي

از براي خدا بيا ساقي
بده آن جام جانفزا ساقي
عاشق و مست و رند و قلاشيم
نظري کن به حال ما ساقي
نفسي بي شراب نتوان بود
پر کن آن جام مي بيا ساقي
درد ما را به جرعه دردي
خوش بود گر کني دوا ساقي
بزم عشق است و عاشقان سرمست
عقل بيگانه، آشنا ساقي
در بهشتيم و باده مي نوشيم
مي تجلي بود، خدا ساقي
نعمت الله حريف و مي در جام
خوش حضوري است خاصه با ساقي