شماره ٦٨١: مريد پير خمارم که دارد اين چنين پيري

مريد پير خمارم که دارد اين چنين پيري
غلام خدمت عشقم کجا باشد چنين ميري
به ملک دنيي و عقبي خريدم ميخانه
از اين سودا که من کردم جهاني يافت تو فيري
چه گر رند خراباتم که خم خم باده مي نوشم
نه کم شد جرعه اي زان مي نه من گشتم از او سيري
ز جام وحدت ساقي مدامم مست و لايعقل
حريفان را چو خود سازم نخواهم کرد تقصيري
ز دست عشق عقل ما نخواهد برد جان دايم
کجا يابد خلاص آخر ضعيف از پنجه شيري
بيا اي مطرب عشاق و ساز بي نوا بنواز
که ما مستيم و تو ساقي مکن آخر تو تأخيري
طريق نعمت الله رو که يابي زود مقصودي
که غير از راه او ديگر نپايد عاقبت ديري