شماره ٦٦٧: ياري است يار ياران ياري چگونه ياري

ياري است يار ياران ياري چگونه ياري
ياري که مي توان گفت داريم يار غاري
ياري اگر ز ياري باري رسيد بر وي
ما را نبود هرگز از يار خويش باري
نقش خيال رويش بر ديده مي نگاريم
در چشم ما نظر کن روشن ببين نگاري
جز عاشقي و رندي کاري دگر نداريم
مستانه در خرابات مائيم و خواندگاري
در عين ما نظر کرد خلوت سراي خود ديد
بر جاي خويش بنشست بگرفته خوش کناري
مي نوش ساغر مي مي بوس دست ساقي
باشد که بگذراني رندانه روزگاري
جام جهان نمائي بستان ز نعمت الله
تا رو بتو نمايد خورشيد بي غباري