شماره ٦٥٨: گر آينه عين او نبودي

گر آينه عين او نبودي
آن روي به ما که مي نمودي
بگشاد در سرا به عالم
گر در بستي که مي گشودي
او مي بخشد وجود ورنه
بودي ز من و ز تو نبودي
بي خنده گل نواي بلبل
در گلشن او که مي شنودي
گر نقش خيال او نديدي
اين ديده ما کجا غنودي
اين گفته اگر نه گفته اوست
از آينه زنگ کي زدودي
ديديم که سيد خرابات
مستانه سرود مي سرودي