شماره ٦٥٦: اگر نه درد دل بودي دواي دل که فرمودي

اگر نه درد دل بودي دواي دل که فرمودي
وگرنه عشق او بودي طبيب ما که مي بودي
خيالش نقش مي بندم بهر حالي که پيش آيد
نيابم خالي از جودش وجود هيچ موجودي
بيا و نوش کن جامي ز درد درد عشق او
که غير از درد درد او نداري هيچ بهبودي
خرابات است و ما سرمست و ساقي جام مي بر دست
مده تو پند مستان را ندارد پند تو سودي
اگر نه جام مي باشد که از ساقي خبر آرد
وگرنه آينه بودي به ما او را که بنمودي
بنه بر آتش عشقم که تا بوي خوشم يابي
بسوزانم کز اين خوشتر نيابي در جهان عودي
طلسم گنج سلطاني معمائي است پرمعني
اگر نه سيدم بودي معما را که بگشودي