شماره ٦٢٣: از همه پنهان و پيدا از همه

از همه پنهان و پيدا از همه
کي شناسد اين سخن هر بر همه
آفتابي مي نمايد ماه ما
اين چنين نوري بود در خور همه
مي به رنگ جام پيدا آمده
يک شراب است او ولي ساغر همه
ساقي ار بخشد ترا خمخانه اي
عاشقانه همچو ما مي خور همه
لطف او مخمور کي ماند کسي
مست گرداند مي دلبر همه
جام مي بشکست و مي بر ما بريخت
خرقه ما شسته شد دفتر همه
عالمي چون آينه روشن شده
مي نمايد سيد ما در همه