شماره ٦١٥: خيالش نقش مي بندم به ديده

خيالش نقش مي بندم به ديده
چنان نقش و چنين ديده که ديده
منور شد به نورش ديده ما
نظر فرما در اين ديده پديده
عنايت بين که الطاف الهي
چنين حسن لطيفي آفريده
در اين دور قمر حاکم به حکمت
خطي بر ماه تابنده کشيده
ملک صورت به خلق بي نظيرش
ملک سيرت به اخلاق حميده
به رندان مي دهي ساقي سرمست
به ما خمخانه ميراثش رسيده
مجرد کيست در عالم چو سيد
کسي کز قيد عالم وارهيده