شماره ٦١١: ما نقش خيال تو نگاريم به ديده

ما نقش خيال تو نگاريم به ديده
کاري جز از اين کار نداريم به ديده
در گوشه ديده به خيال تو نشستيم
عمري به خيالت بسر آريم به ديده
جز نقش خيال تو که نور بصر ماست
در ديده خيالي ننگاريم به ديده
گر زانکه ز ما بر سر کوي تو غباري است
بر خاک درت آب به باريم به ديده
جان در تن ما عشق نهاده به امانت
گر مي طلبد آن بسپاريم به ديده
هر شب من و رندان به هواي مه تابان
تا روز ستاره بشماريم به ديده
در ديده ما معني سيد بنمايد
هر صورت خوبي که نگاريم به ديده