شماره ٥٨٥: بر همه ذرات عالم آفتابي تافته

بر همه ذرات عالم آفتابي تافته
بينم و هر ذره اي از وي نصيبي يافته
تار و پود و صورت و معني و جسم و جان ما
تافته در همدگر خوش جامه اي را بافته
مو به مو زلف پريشان جمع کرده وانگهي
از براي سيدي خوش گيسوئي را تافته
کس نمي بينم درين صحرا که محروم است از او
آفتاب رحمتش بر کور و بينا تافته
ساقي سرمست ما بزم ملوکانه نهاد
نعمت الله پيش از رندان به مي بشتافته