شماره ٥٤٨: در ره عاشقي به جان مي رو

در ره عاشقي به جان مي رو
عاشقانه به جان روان مي رو
راه عشاق را نهايت نيست
جاودان همچو عاشقان مي رو
بي نشان است راه اهل طريق
بگذر از نام و بي نشان مي رو
ذوق داري که جام مي نوشي
بر در خانه مغان مي رو
اين و آن را به اين و آن بگذار
بي خيالات اين و آن مي رو
بي سر و پا رفيق ياران باش
از مکان سوي لامکان مي رو
به خرابات مي رود سيد
با چنين همرهي چنان مي رو