شماره ٥٤٦: آينه بردار تا بيني در او

آينه بردار تا بيني در او
جان و جانان خوش نشسته روبرو
جز يکي در جمله عالم هست نيست
اين دوئي پيدا شده از ما و تو
آب چشم ما به هر سو شد روان
آب رو جوئي بيا از ما بجو
خم ميخانه به يک دم درکشيم
خود چه باشد پيش ما جام و سبو
تا ميانش در کنار آورده ايم
مو نمي گنجد ميان ما و او
در دو عالم جز يکي ديديم نه
چشم احول آن يکي بيند به دو
نعمت الله مست در کوي مغان
در پي ساقي روان شد سوبسو