شماره ٥٣٩: درين دريا درآ با ما و عين ما به ما مي جو

درين دريا درآ با ما و عين ما به ما مي جو
چه مي جوئي ازين و آن خدا را از خدا مي جو
عجب حالي است حال ما که گه موجيم و گه دريا
بهر صورت که بنمايد از آن معني ما مي جو
خرابات است و رندان مست و ساقي جام مي بر دست
حريفي گر همي خواهي بيا آنجا ز ما مي جو
به عشقش گر شوي کشته حيات جاودان يابي
چو جانت زنده دل گردد ز جانان خونبها مي جو
درآ در بزم سرمستان مي جام فنا بستان
بنوش آب حيات ما بقائي زان فنا مي جو
حضور بينوايان است و ما سردار ايشانيم
بيا بنواز ساز ما نواي بي نوا مي جو
بگرد دو سرا گردي که مي جويم مراد خود
بگير آن دامن خود را مراد دو سرا مي جو
اگر درد دلي داري بيا همدرد سيد شو
حريف دردمندي جو ز درد دل دوا مي جو