شماره ٥٣٨: هر چه گوئي به عشق او مي گو

هر چه گوئي به عشق او مي گو
حضرت او ز حضرتش مي جو
گر به يک دم ترا دهد صد جام
نوش مي کن روان دگر مي پو
جامه پاک اگر طلبکاري
خرقه خود به جام مي مي شو
جام گيتي نما بدست آور
تا ببيني به نور او آن رو
تو حبابي و غرقه در دريا
در پي آب مي روي هر سو
نبود اين ظهور او بي ما
خود نباشد وجود ما بي او
گيسوي سيدي نخواهي يافت
تا حجابت بود سر يک مو